up

چارصد روزه :)

همیشه دلم میخواس تو سیصدوشصتو پنجمین روز تاسیس وبلاگم تو بیان بنویسم

اما خب گذشت و نشد

الان اینجا شده چهارصد روزه

عدد رُند قشنگیه :)

می خوام برگردم به روزای قشنگ وبلاگ نویسی

از نو

بسم الله الرحمن الرحیم

خدایا به امید خودت...

:)

۵

بنشست و به های های بگریست...

 

 
 بر سنگ فتاده خوار چون گل                          سنگ دگرش فتـاده بر دل
 

 

صافی تن او چو درد گشـــته                           در زیر دو سنگ خرد گشته
 

 

چون شمع جگــــر گداز مانده                            یـا مـرغ ز جفت بـاز مانـده

 

 
در دل همه داغ دردناکــــــــی                          بر چهره غبار های خاکــی
 

 

چون مانده شد از عذاب و اندوه                       سجـــاده برون فکند از انبوه
 

 

بنشست و به های های بگریست                کاوخ چه کنم دوای من چیست...
 
 
پ ن : لیلی و مجنون - نظامی -بخش پانزده - زاری کردن مجنون در عشق لیلی
 
پی ترین نوشت : کاش مجنون شیم این شبا...

کــــــــــــــاش...

 
۰ ۱

کمیت یا کیفیت؟ مسئله این است!

کمیت پیامهای موبایل مهم نیست

کیفیت آدمهای پیام دهنده س که مهمه! 

 

 

توصیه های ایمنی بنفش!

۳

مجنونی با لیلی های زیاد!

در  خیابان این روزها که راه می روی ،همه ادعای عاشقی دارند.
اما هوش زیادی نمی خواهد فهمیدن اینکه این روزها تعداد لیلی های دماغ عمل کرده و گونه پروتزی همچون تعداد خودروهای آلاینده ی هوای تهران رو به افزایش است و مجنون های دروغین بیچاره هم،همچون کلاغهای درختان ولیعصر درمانده اند از تعدد لیلی هاشان ولی نمیدانم چه صیغه ایست که هیچوقت درختان را ترک نمی کنند!واین است تعبیر  لیلی و مجنون نظامی در عصر تکنولوژی ما !

۳

# اگه_عمرم_قد_داد

شاااید یه روزی ...

اگه عمرم قد داد و موهام رنگ دندونام سفید شد،

رفتم یه گوشه ای و یه گلخونه به این بزرگی برا خودم زدم...


بعد گلای قشنگمو دسته بندی کردم و برای شمعدونیا و اقاقیا و یاسا

و قاشقی ها و بنجامینا اتاقک های جدا جدا زدم...


شاید یه گلخونه زدم و هر روز برا گلهام آواز خوندم...


شاید یه گلخونه زدم و صب تا شب با گلهام کتاب ورق زدم...


کتابای خوب...
#شاید
# اگه_عمرم_قد_داد...



عکس:صابر ابر

 

صابر ابر

۵

گوشهای سنگین دوست داشتنی

پیرزن گوشهایش بیشتر از همیشه سر ناسازگاری داشت.

انگار در این هیاهو ترجیح میداد نشنود!

فکر می کنم گاهی اوقات نشنیدن ترجیح آدمها می شود.نشنیدن و دور از هیاهو در خیالِ خود زندگی کردن!زندگی پیرزن با پیرمرد کاری روستا ادامه داشت.سالیان سال ،کنار هم...

گوشی موبایل را برداشتم و از پیرزن خواستم لبخند بزند!

نشنید!

متوجه ام نشد و من "یهویی طور"عکسش را گرفتم!

پیشش رفتم و نشانش دادم و در گوشهایش فریاد زدم ، "عکستو گرفتم"!

به گوشی نگاه کرد و با حالتی هیجانزده و لهجه ی شیرینش گفت : 

"عهه!کی عکس گرفت؟کی ظاهر کرد؟"

و فکر کرده بود که برای ظاهر شدن و دیدن عکسش هنوز باید صبر کند!

و پیرمردی که غروب را با آوازی محلی تمام کرد!

و بعد روبه دوربینِ در دستانم گفت"باشد برای وقتی که رفتم ، تا به یادم باشید"!

هوای بهاری خانه کوچکشان !

و شکوفه های آلبالو ی حیاط صمیمیشان!

و عادت زندگی چند ده ساله در کنار هم!

و روزها و شبهایی که هنوز می گذرند!

پیرزن گوشهایش بیشتر از همیشه سر ناسازگاری داشت :)



۲

ماهیهای تنهای شیش تایی

- مگه نمیگن ماهیا کلن شیش ثانیه حافظه دارن و بعدش همه چی یادشون میره؟پس چرا ماهی های تنها زودتر میمیرن؟



+چون وقتی شیش ثانیه ی اول تنهاییشون تموم میشه, تو شیش ثانیه ی دوم هم اولین چیزی که میبینن تنهاییه و تو شیش ثانیه های بعد هم ...



-آها, تو یکی از شیش ثانیه ها دلشون تاب نمیاره...






۱ ۳

*خبر فوری*

من:روشن کردن تلویزیون بعد از یک روز پرمشغله

*خبر فوری*

یکی از شهروندان آمریکایی حاضر درخیابان منتهی به کاخ سفید،در حالیکه داشت سلانه سلانه قدم میزد،طی مصاحبه ای توهین آمیز ،به اطلاع همگان رساند که تحریم ها علیه ایران برگردانده خواهد شد!

من:تغییر شبکه

*خبر فوری*

یکی از شهروندان آمریکایی حا...

من:تغییر شبکه!

*خبر فوری*

یکی از شهروندان آم...

من : وباز هم تغییر شبکه!!

*خبر فوری*

یکی از شهر...

من:تعویض شبکه همراه با قیافه ی دو نخطه خط

*خبر فو...

من : تعویض شبکه به شبکه ی پویا و تماشای برنامه ی فخیم تام و جری :|

.

پ ن:وقتی همین مونده که نظر همسایه های اوباما رم بپرسن!

.

.

.

اخبار تلویزیون الان اینجوری شده!!میخوام به همین اینترنت و خبرهای سایت های رسمی اکتفا کنم.که خیلی وقته خبرو نصفه و تحریف شده تو اخبار میشنیدیم و تو این فضای مجازی کاملشو میفهمیدیم!

#امان

.

پ ن2:یقینا متن اگزجره شده است و شبکه ی خبر این تیتر را نرفته!


۶ ۱

صاحبخانه اش اهل دل است لابد :)

یک خانه ى قدیمی در نزدیکی آپارتمانمان هست که متفاوت است از هرچه خانه ى دور و بر است!

خانه ى ویلایی به سبک خانه های دهکده های انگلیس یا فرانسه!با سقف شیروانی سبز رنگ !و دیوارهای قهوه ای!با این تفاوت که چون خانه در شهر است و نمیشود برایش نرده های چوبی کوتاه گذاشت،به رنگ و طرح آن اکتفا کردند.دور تا دور دیوار پر است از گلهایی که به خاطر عمر نسبتا طولانی شان قد و قامتی بلند کرده اند برای خودشان!

وگلهای سبز رونده که بالای دیوار را پوشانده اند و آن را به کلبه ى همیشه سبز تبدیل کرده اند!درب خانه با شیروانی همرنگ است و گهگاهی چراغ اتاق زیر شیروانی روشن گذاشته میشود!امااا آن قسمتش بیشتر از همه برا جذاب می نمود  که بالاخره در میان اااین همه آسمان خراش و ساختمان های چند طبقه بالاخره یک خانه ى قدیمی با صاحبخانه ای اهل دل -از حیث نکوبیدن خانه و نساختن برج جای آن-پیدا شد که وقتی در شبهای بارانی زمستان از پنجره بیرون را نگاه می کنم می توانم مثل گذشته های نه چندان دور ولی غیر قابل بازگشت،دودکش یک خانه ى قدیمی را ببینم که از آنجا بخار بخاری رقص کنان در آسمان به پرواز درمی آید...

درست مثل خانه های رویایی توی کارتون ها که همه مان در رویای کودکیمان در آنجا بچگی کردیم!

۳ ۱

باور کنید همیشه کلمات قلمبه سلمبه نشان دهنده ی شخصیت نیست...

همیشه از پیامک های متنی بدم می آمد.آنهایی که وقت و بی وقت برایت ارسال میشدند یک زمانی...و تا دستت می رفت روی دکمه ی بازکردن پیام ، مواجه میشدی با یک سری کلماتِ نه چندان خوش آهنگ و بسیار نَچَسب که گویی آنها را به سختی راضی کرده بودند به نشستن در کنارِ هَم!و می خواندم و نمی فهمیدم...نمی خواستم که بفهمم...یک بار، دو بار...ولی نه!چیزی که آن پیام را آنقدر نچسب کرده بود، کلمات بیچاره اش نبودند!بلکه باعثش آن رُباتِ آدم نمایی بود -یقیناٌ آدم انقدر بی احساس نمیشود- که نمی توانست خودش،احساساتش را در غالب چهار کلمه ی ساده بیان کند... یا حداقل آنقدر برایت ارزش قائل شود که به اندازه ی یک دقیقه و شاید کمتر،بنشیند و فکر کند و واژه ها را کنار هم بچیند که وقتِ خواندَنَش مزه اش زیر دندانت بماند و لبخندش سالیانِ سال روی لَبَت...

هنوز هم عِدِه ای هستند که  وقتی تولدت می شود یا عیدی مناسبتی چیزی،دَرجا توی مرورگرشان سِرچ می کنند "پیام های فلان اتفاق" را  و بی درنگ ، اَوَّلینشان را کُپی می کنند و به خوردت می دهند و تو هم پیام را کامل نخوانده، معمولاً با یک "ممنون عزیزم ِ"ساده قضیه را فیصله می دهی و گوشیت را لاک می کنی و حسِ نداشته یِ شخص اس ام اسی را فراموش... 

.

.

پ ن:کاش میشد تکرار شود زمانهایی که آدمها می نشستند و چند شبانه روز وقت میگذاشتند روی نوشتن نامه ای،صرفا جهت این که کمی حال خواننده اش را خوش کنند...

۳ ۱
About me
یا هو...
یا مَن لا هو الّا هو...
بسم الله الحمن الرحیم

چشمت از ناز به حافظ نکند میل آری
سرگرانی صفت نرگس رعنا باشد

_____________________
بلاگ بیان
پلاکِ صدوچهاردهم
منزل ویولِت
به خانه یِ بنفشِ من دَعوتید :)
contact
contact
contact
دنبال کنندگان ۱۲ نفر
این وبلاگ را دنبال کنید