سه شنبه ۱۲ آبان ۹۴
یه جاهایی از زندگی آدم طوری میشه که آدم خودشو به بی تفاوتی میزنه.نمی دونم کار درستیه یا نه،ولی خب انگار جور دیگه ای نمیشه سر کرد...تنها راه باقی مونده همین میشه...یه جور،بی تفاوتی راحت...یه جور خاص که،ای خدایی که من جز تو هیچکیو ندارم،همه چیز این قضیه رو به خودت سپردم...خودت درستش کن...خودت...
بعد با خیال راحت تو یه روز سرد پاییزی بشینی رو یه کاناپه،از پنره بیرون و نگاه کنی و چای بنوشی...
کی از خدا بهتر؟
.
.
پ ن:خدایا،خیالم جمعه که به تو سپردمش...می دونم دستمو خالی بر نمی گردونی...