از کنار طبیعی ترین اتفاق ها هم نباید گذشت.از صدای حرف زدن اعضای خانواده با همدیگر،از صدای بلند درس خواندن کوچکترین فرد خانواده!از صدای آلارم موبایل هایی که اصرار بر بیدار کردنت دارند...از صدای قطارهایی که ساعت دوازده هر شب از ایستگاه شهر می گذرند...صدای دکمه های کیبورد که حرفهایت را از سرت می کشند بیرون...صدای باز و بسته شدن در...صدای گریه ی کودک همسایه...صدای موذن پیر مسجد،صدای گاری دستی آقای رفتگر...صدای باران...یاد شبهایی افتادم که می نشستم پای هواشناسی گوشی و هی صفحه را رفرش می کردم و منتظر می ماندم...و وقتی روی صفحه ظاهر میشد "ساعت دوازده-باران ملایم"،ساعت را نگاه می کردم و کف کوچه را...وفکر امانم نمیداد...فکر می کردم و آخرش به این نتیجه می رسیدم که چقد خوب میشد اگر میشد انقدر به چیزهای جور و واجور فکر نکرد...مثلا برای مغزمان یک برنامه ای چیزی می نوشتیم که جز به خدا،نعمت هایش،لطف هایش و علومش فکر نکند...بعدش می فهمیدم که حتی همین هم فکر بوده و دوباره به کف کوچه نگاه می کردم!و به ساعت...از صدای باران نباید گذشت...باران فکر آدم را پاک می کند و فکرهای خوب جایگزینش میشود...باران رحمت ست... و من هرگز از رحمتش نا امید نمیشوم...
لاتَقنَطوا مِن رَحمَه الله اِنَّ للهَ یَغفِرُ الّذُنوبَ جَمیعاً اِنَّهُ هُوَ الغَفورُ الرَّحیم...زمر-53 + اینجا