اینکه میای تو خوابم و هواییم می کنی...هواییِ روزایی که شاید اتفاق می افتاد،شاید دوست داشتم که اتفاق بیفته...میای و هواییِ تموم رویاهای گذشته م میشم...میای تو خوابم و وقتی بیدار میشم،چشامو باز نمی کنم که باور نکنم از رویات اومدم بیرون...سعی می کنم بخوابم و بقیه ی با تو بودنو ببینم...سعی می کنم خودمو بزنم به خواب،ولی اشکام لو م میدن پیش خودم...
اینکه میای خوبه...میشه بازم بیای؟میشه همیشه بیای؟اینکه میبینمت حالمو خوب می کنه...قبل از اینکه بالهاتو باز کنی و مثل یه فرشته ی معصوم پَر بکشی،من یه ماه بود که ندیده بودمت...کاش بیای...حداقل خوابو ازم دریغ نکن...
.
.
.
#چاووشی_نوشت:
شب بود خسته بودم...چشامو بسته بودم...
خورشید سر زد و من...پیشت نشسته بودم...
چشامو باز کردم ...دیدم ازت خبر نیست...
دیدم واسم تو دنیا،از تو...
.
.
پ ن:از دست دادن برادر خیلی سخته...
وااای که حضرت زینب جان(س)،برادرایی مثل امام حسین جان(ع) و حضرت ابالفضل جان(ع) رو تو یه روز ... وااای...