سه شنبه ۱۲ خرداد ۹۴
مثلن من نقاش بودم.نه با پاستیل و مداد رنگی هاااا!از آن نقاش هایی که قلم مو دستشان می گیرند با کلی باکس های رنگ دور و برشان!!بگذار اینجا دیگر شلخته باشم وهمه قلم مو ها دور و برم پخش باشد. بعد رنگ ها را از این سر تا آن سر بچینم دور خودم!! مثل مامانها هم پارچه های لباس های قدیمی تو را بردارم و با آن ها قلم مو های نازنینم را تمیز کنم!!
بگذار آنقدر غرق شوم در طرح کشیدن آن پنجره ی قدیمی که نفهمم دستان رنگی ام را به بینی ام مالیده ام.بگذار آنقدر با دقت گل های شمعدانی و یاس را روی طاقچه اش بکشم،که نفهمم لکه های رنگ روی همه جای لباسم ریخته... بگذار نفهمم حتی،که تو آمدی!!!
فقط حواسم باشد به پنجره ام که باز نماند؛پرنده ی خوشبختی من!
پ ن:صرفا جهت نوشتن،به زندگی شخصی ام ربطی ندارد.