يكشنبه ۲ خرداد ۹۵
بر سنگ فتاده خوار چون گل سنگ دگرش فتـاده بر دل
صافی تن او چو درد گشـــته در زیر دو سنگ خرد گشته
چون شمع جگــــر گداز مانده یـا مـرغ ز جفت بـاز مانـده
در دل همه داغ دردناکــــــــی بر چهره غبار های خاکــی
چون مانده شد از عذاب و اندوه سجـــاده برون فکند از انبوه
بنشست و به های های بگریست کاوخ چه کنم دوای من چیست...
پ ن : لیلی و مجنون - نظامی -بخش پانزده - زاری کردن مجنون در عشق لیلی
پی ترین نوشت : کاش مجنون شیم این شبا...
کــــــــــــــاش...