up

مسکن من تویی

_

بابا برام می گفت:18 سالش بود، کنار حرم نشسته بود... می لرزید،خیلی می لرزید... یه پتو پیچیده بود دور خودش... بابا بهش گفت :چرا می لرزی؟؟ گفت،همه ی مسیرو پا برهنه اومدم، سرما نشسته تو جونم... 

بابا بهش عسل داد، بعد چند دقیقه که گرم افتاد،شروع کرد به حرف زدن...

می گفت دو روزه دوستاشو گم کرده... تلفن ها هم که تو اون شلوغی اربعین اونجا جواب نمیده... می گفت <<نمی دونه چیکار کنه >>

بابا گفت :اینجا نشستی و نمیدونی چیکار کنی؟؟ صداش بزن :

یا کاشف الکرب عن وجه الحسین،اکشف کربی بحق اخیک الحسین... 

صد و سی و سه بار تکرارش کن... 

بعد از 10دقیقه دوستاش موفق شدن باهاش تماس بگیرن و پیداشون کرد...

نفر بعدی یکی بود که دنبال چند تا از پیرزن ها و پیرمرد ها میگشت... پیر بودن و آمی...

بابا گفت... بازم گفت... گفت و اون آقا گریه کرد... خی لی گریه کرد... گریه می کرد و می گفت:

یا کاشف الکرب عن وجه الحسین، اکشف کربی بحق اخیک الحسین...

_

بعضی وقتا، گذشته اذیتت میکنه، حتی اگه مقصر تو نبوده باشی... 

خوب یادمه، رو تختم دراز کشیده بودم و نگاهم به سقف بود، همونجوری که اشکام سر می خوردن از چشام، می گفتم:

یا کاشف الکرب عن وجه الحسین،  اکشف کربی بحق اخیک الحسین... 

آروم شدم... آرومم... آرومم... 

۲ ۱
فاطمه
۱۴ خرداد ۱۶:۵۴
بعضی وقتا، گذشته اذیتت میکنه، حتی اگه مقصر تو نبوده باشی... 


واقعا همین طوره هق هق
..m ..
۱۴ خرداد ۱۷:۰۱
یا کاشف الکرب عن وجه الحسین،اکشف کربی بحق اخیک الحسین...
About me
یا هو...
یا مَن لا هو الّا هو...
بسم الله الحمن الرحیم

چشمت از ناز به حافظ نکند میل آری
سرگرانی صفت نرگس رعنا باشد

_____________________
بلاگ بیان
پلاکِ صدوچهاردهم
منزل ویولِت
به خانه یِ بنفشِ من دَعوتید :)
contact
contact
contact
دنبال کنندگان ۱۲ نفر
این وبلاگ را دنبال کنید