up

این همه تصویر زیبا تو زمستونی که نیست!

امشب پنجره رو که وا کردم فهمیدم از اون شباییه که باید تا صبح بیدار موند. هوا خنک بود و لطیف وقتی داشتم نفس می کشیدمش.صدای بارونو میشنیدم، انگاری که تو آخرین روزای اولین ماه تابستون بارون می بارید و میذاشت بعد از چند روز نفسگیر آروم بگیرم . یه جوری بود هوا که پرتاب شده بودم وسط سرمای زمستون . انقدام سرد نبودا ولی خب یه جوری بود دیگه!می فهمی که چی میگم!؟از اون مدلا که وقتی دستای آدم یخ میزنه مثلا یا دندونای آدم بهم میخورن از سرما،از همونایی که شالگردنو می پیچی دور گردنت و سرتو میذاری تو یقه ت و شبو قدم میزنی.این سناریوی لذت بخش تکراری ...همون موقع ها چه حسی داره آدم ؟ همون حسو داشتم.درست مثل وقتیکه بارون دل آدما رو نرم و لطیف و نازک می کنه! دلم نازک شده بود امشب وقتی هوا رو نفس کشید!صدای بارون کم و زیاد میشد... صدای ناودون همسایه که قطره های آب دونه دونه ازش رد میشدن...تا حالا به صدای یراحی دقت کردی؟ صداش شبیه زمستونه. شبیهِ عطرِ شیرینِ سرد... شبیه بوی مدادشمعی های ریز شده و شکسته ی بچگیا! صدای یراحی تو سرم می پیچه وقتای زمستون. امشبم پیچیده بود توسرم... خودمو رسوندم به پنجره، ناودون همسایه خشک بود،کف کوچه بارونی به خودش ندیده بود...ولی من هنوز صدای بارونو میشنیدم،هنوز بوی بارونو حس می کردم...من ولی هنوز یراحی تو سرم می خوند: خیس میشم با تو هر شب زیر بارونی که نیست... من ولی هنوز دلم سرد و نازک بود!

 

۱ ۰
About me
یا هو...
یا مَن لا هو الّا هو...
بسم الله الحمن الرحیم

چشمت از ناز به حافظ نکند میل آری
سرگرانی صفت نرگس رعنا باشد

_____________________
بلاگ بیان
پلاکِ صدوچهاردهم
منزل ویولِت
به خانه یِ بنفشِ من دَعوتید :)
contact
contact
contact
دنبال کنندگان ۱۲ نفر
این وبلاگ را دنبال کنید