آقای خوبیها سلام...
مثل یک آهوی دربند، گرفتار غل و زنجیر دنیایم گشته م...
آقای خوبیها سلام...
مرا یادتان می آید؟
دیگر داشتم زیارتنامه تان را حفظ میشدم آقا...وقت های تنهایی زیر لب زمزمه اش میکردم آقا...
سلام آقای خوبیها...
این شبها کارم شده رویابافی...
رویای نشستن در صحن و سرایتان و زمزمه ی کمیل ، وقتیکه به ضریحتان چشم میدوزم...
خیال آنکه بگویم
فکیف اصبر علی فراقک...
و بروم روی دور تکرار...
به گنبدتان نگاه کنم و سریع الرضا را به شما قسم بدهم آقا...
آقای خوبیها یک گوشه از صحن و سرایت را به من غرض میدهی آقا؟ میخواهم فقط گنبد و گلدسته ات را تماشا کنم ...فقط امان از این اشک که راه نگاهم را سد می کند در برابرتان ...
آقا، هربار می آمدم و اشک میریختم و آرام میشدم...
اما حال که دورم از شما، غل و زنجیرها ی دنیا چند وقتیست که آزارم می دهد...
میدانم حسادت ورزیدن بد است آقا...ولی چه کنم که این شبها به کبوتران حرمتان هم حسودی ام میشود...
(( ما را کبوترانه وفادار کرده است....آزاد کرده است و گرفتار کرده است))
آقا دلم به سان همان کبوترها در این شب ولادتتان در صحن و سرای حرمتان پر میزند...
آقای خوبیها سلام...
آقا، ضامن من گرفتار ، می شوید؟؟
.
یک بیت شعر در متن از آقای فاضل نظری
الهم صل علی علی بن موسی الرضا المرتضى الامام التقی النقی و حجتک علی من فوق الارض و من تحت الثری الصدیق الشهید صلاه کثیره تامه زاکیه متواصله متواتره مترادفه کافضل ما صلیت علی احد من اولیایک....
.