up

پاروی بی قایق

می خوام برم لبه یِ حوضِ نداشته مون بشینم.همون حوضی که تو حیاطِ نداشته یِ خونه یِ آپارتمانی مون جا خوش کرده!دوست دارم برم لبه ی حوض بشینم وشلوارمو جمع کنم و پاهامو بذارم تو آب...آب خنک...وسطِ وسطِ همین خرداد...بعد ماهی قرمزا بیان و دورِ پاهام بچرخن...بچرخن و بازی کنن...و من بهشون لبخند بزنم...بعد چِشامو ببندم و باز کنم...از اینجا دریا معلومه...یه فانوس قدیمی از اون دورها برام دست تکون می ده...دوباره  چشمامو می بندم و باز می کنم...سوار یه قایق چوبی می شم...می زنم به دلِ یه اقیانوسِ بی انتها...دستامو پارو می کنم و می رم...انقد می رم و می رم ومی رم تا... تموم شم...تموم که شم حتما دوباره شروع می شم....یه جورِ دیگه...یه طورِ دیگه...یه حالِ دیگه...اینجا هیچ چیزی مطلق نیست...چشامو می بندم و باز می کنم...روی ساحل دراز می کشم...آفتاب میاد بالا و می خوره به تنم و جون میده بهم...من می مونم و یه جفت دست که پاروهایِ یه قایقِ چوبیِ ن که هیچوقت نداشتمش...من موندم و خیالِ فانوس و مرغ دریایی و دریا یه لبخندِ خیالی ولی شیرین...چشامو بازم می بندم و باز می کنم...هنوز تو همون حیاط نداشته ی خونمونم...دریا ولی تو دلم جا مونده...نمی دونم اون خی لی کوچیک تر شده ...یا دل من خی لی،بزرگتر...دستامو پر می کنم از آب داخل حوض و می ریزمش روی برگ هایِ گلِ جدیدم که گذاشتمش تو همون گلدون سفالیه...همونیکه رنگش آبیه...آبیِ لاجوردی...مثه آسمون...مثه دریای جنوب...مثه اقیانوس...
ماهی قرمزها هنوزم دور پاهام می چرخن و بازی می کنن و من هنوزم بهشون لبخند می زنم :)

۱ ۰
خانم کارمند
۱۷ خرداد ۲۰:۴۰
چه حس خوب و قشنگی ... کاش همه چیزهایی که توی رویا در دسترسن توی واقعیت هم همین قدر که توصیف کردین نزدیک بودن ....

پاسخ :

بعضی وقتا فکر می کنم، اگه آدما توانایی رویا بافتن و نداشتن، زندگی رنگ می باخت و ماها تو یه دریا پر از واقعیت غرق میشدیم... 
رویا های شیرین، بخش "حال خوب کن "زندگی همه مونه :))
About me
یا هو...
یا مَن لا هو الّا هو...
بسم الله الحمن الرحیم

چشمت از ناز به حافظ نکند میل آری
سرگرانی صفت نرگس رعنا باشد

_____________________
بلاگ بیان
پلاکِ صدوچهاردهم
منزل ویولِت
به خانه یِ بنفشِ من دَعوتید :)
contact
contact
contact
دنبال کنندگان ۱۲ نفر
این وبلاگ را دنبال کنید