دوشنبه ۲۸ تیر ۹۵
آسمون رو که می بینم ذهنم باز میشه...
فکر اینکه یه سقفی بالا سرم هست که بالا سر همه هست...
یه سقف مشترک...
شاید بزرگترین اشتراک بشر،بعد از نزدیکیِ خدا به رگِ گردنِ آدمها همین آسمون باشه...
یه بی نهایت ، بالا سَرِته...یه آسمونِ بی نهایت...
و تصورِ اینکه خالقِ همین آسمونِ بی نهایت ،همیشه و همه جا کنارته...
وقتی با دستت نمی تونی رگِ گردنت رو لمس کنی،ولی اون از همین رگِ گردن -که نزدیکت نیست ،بلکه درونته - بهت نزدیک تره...
آسمون و که می بینم ذهنم باز میشه...
ابرها باهام حرف می زنن...
و تو مه حس عاشق ترین رو دارم...
خدایِ آسمانها،خدایِ عشق،خدایِ جان، شکرت...